دانلود جدیدترین آهنگ های ایرانی

» عشقموزیک دانلود » صفحه 11

کانال تلگرام ما ما را از طریق کانال دنبال کنید.
ای نام تو بهترین سر آغاز
یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳
دانلود آهنگ علی یاسینی به نام دیوار
پخش آنلاین علی یاسینی - دیوار بازدید : 2,162 views مشاهده
00:00
00:00
پخش آنلاین موزیک

اشعار فریدون مشیری – نغمه های دیلمان

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : شنبه 7 فوریه 2015

تو را میتوان شنید در این نغمه ها هنوز
همان همزبان جان همنغمه های دیلمانان آشنا هنوز
قضا برفکند تیغ،تو افتادی از ستیغ
منو این همه دریغ،در این تنگنا هنوز
تنی مانده بر زمین،بر او دشنه های کین
دلی میتپد چنین،به عشق شما هنوز
به جامانده زان سوار،که گم شد در این غبار
سرشکی ستاره وار،به چشمان ما هنوز
نسیمی گذر نکرد،بر این لاله های زرد
جز آن تند باد سرد که بارد بلا هنوز
کجا سردهد نوا؟ همه تیر ناروا
فرو بار از هوا،بر این بینوا هنوز
نه غم می دهد امان نه می گردد اسمان
من و وای دیلمان به یاد صبا هنوز
نیامد سحرگهان به فریاد همراهان
که پیچید بر جهان شب دیر شا هنوز
شکیبی چه پروریم لهیبی بگستریم
نهیبی بر اوریم نمردیم تا هنوز

340 views مشاهده

اشعار فریدون مشیری – نگاه نسترن

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : شنبه 7 فوریه 2015

نگاه نسترن ها بود اگر بانگی در آن خاموش می پیچید
نسیم بال قوها بود اگر برگی در آن آرام می لرزید
مه آلودی به راز آمیخته دریاچه و جنگل
پرندی جاودان گسترده در باران
چمنزاران
درخت و سبزه. ابر و آسمان. پیچیده در اندوه یک پیغام
درنگی در نهاد قصه ی آغاز
بغضی در گلوی لحظه ی فرجام.
مکان راه زمان بسته
ازل را با ابد. جان ها به هم آهسته. پیوسته.
مگر همواره در پرواز. روحِ آب بود آنجا!
نمی زد نبض عالم
آه!
می گفتی خدا در خواب بود آنجا!

338 views مشاهده

اشعار فریدون مشیری – در گذرگاه جهان

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : شنبه 7 فوریه 2015

آیا کسی از دیدن گل سیر خواهد شد؟
آیا کسی در صحبت گل پیر خواهد شد؟
صد کوه اگر غم داری و یک جو اگر شادی
این را نگهدارش،
و آن را به قعر دره بسپارش.
دنیا گذرگاهی ست
آغاز و پایان، ناپایدار
راهی، نه هموار.
یک بار از آن خواهی گذشتن
آه،
یک بار…
..یک بار…
یک روز، می بینی تو را، نازک تر از گل، زاد
با خون دل، پرورد
روز دگر، پژمرد و پرپر کرد!
آنگاه
خاکت را به دست باد صحرا داد!
دنیا گذرگاهی ست.
صد سال اگر جان را بفرسایی
صد قرن اگر آن را بپیمایی
راز وجودش را ندانی چیست.
تاریک و روشن
زشت و زیبا
تلخ و شیرین
آمیزه ای از اشک و لبخند.
انسان سرگردان در او، این لحظه غمگین
آن لحظه خرسند.
هم شعر ((حافظ)) دارد و هم تیغ چنگیز.
هم کنج گردآلود من
هم قصر پرویز!
اندوه پیری دارد و شور جوانی
لطف توانایی و رنج ناتوانی
هم شهد شیرین دارد و هم زهر کاری
هم جغد دارد، هم قناری.
هم کین دشمن، هم صفای دوست در اوست
با این بپیوند
از آن بپرهیز.
شب را، همین تنها مبین تاریک و دلگیر
بنگر چه می گوید ترنم های مهتاب
با ساز ناهید.
بر سنگ یا بر پرنیان، شیرینی خواب
بوی سحر، پروانه، گل، آب
امید فردا،
روز نو
دیدار خورشید!
گر مرگ، نازیبا و تلخ است
اما به دنیا آمدن شیرین و زیباست
بالا گرفتن، برگ و بر دادن، شکفتن
هر لحظه، یک دنیا تماشاست.
غم را اگر نیکو ببینی
راز وجود شادمانی ست
گر غم نباشد، شادمانی در جهان نیست
غم، همره و همزاد با این سرنوشت است
غم خوردن بیهوده زشت است.
باری، جهان آیینه واری ست
در آن چه می خواهی ببینی؟
زیبایی و زشتی در این آیینه از ماست
تا خود کدامین را بخواهی برگزینی
در این گذرگاه
کار تو پیوستن به اردوگاه خوبی
کار تو دل بستن به زیبایی
کار تو گوهر ساختن از سنگ خاراست
کار تو لذت بردن از هر لحظه عمر
کار تو پیکار
با تیرگی هاست.
کار تو بهتر بودن از دیروز
کار تو شیرین کردن فرداست.
من دل به زیبایی، به خوبی می سپارم، دینم این است
من مهربانی را ستایش می کنم، آیینم این است
من رنج ها را با صبوری می پذیرم
من زندگی را دوست دارم
انسان و باران و چمن را می ستایم
انسان و باران و چمن را می سرایم.
در این گذرگاه
بگذار خود را گم کنم در عشق، در عشق
بگذار ازین ره بگذرم با دوست، با دوست…
ای بهترین گلهای عالم!
ای خوش ترین لبخند هستی!
ای مهر و ماه راه من در این گذرگاه!
همواره بر روی تو خواهم دوخت…
چشمان سیری ناپذیرم را،
تکرار نامت باغ گل کرده ست
صحرای خاموش ضمیرم را.
من با تماشای تو سبزم، چو جوانی
من با تو جان تازه دارم، جاودانی…
آیا کسی از دیدن گل سیر خواهد شد؟
آیا کسی در صحبت گل پیر خواهد شد؟

298 views مشاهده

اشعار فریدون مشیری – زبان نگاه

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : شنبه 7 فوریه 2015

از برگها شنیده ام اواز ماه را
وز آب ها ترانه خواب گیاه را
آموختم ز برق سرشک ستاره ها
فریاد اشک را و زبان نگاه را
و آن چشم آهوانه که یک عمر روز و شب
بی گریه سر نکرد
غم را به من نمود و شبان سیاه را…
با آن که در تبسم مهر تو یافتم
ذوق نگاه را
اما
همیشه زمزمه ای جاریست بر لبم
کای عشق…
پیش از آن که تو خاکسترم کنی
ای کاش می شناختم از راه … چاه را…

312 views مشاهده

اشعار فریدون مشیری – کمال الملک

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : شنبه 7 فوریه 2015

نگاهش در جهان راز در پرواز و، دستش
چهره پردازِ جهانی راز.
نگاهش تا نهانگاهِ نهادِ آدمی پویا
حقیقت را و خوبی را به هر جا هر زمان جویا.
نگاهش خوشتر از خورشید بر هر ذرّه می تابید
نگاهش تار و پود سنگ را می دید، می کاوید.
پرندین زلفکانش، پرفشان در باد
شکوفان گونه هایش، تا شب صد سالگی
هر روز گل می داد!
نشان استواری، راستی، قدّی که می افراشت
شکوهی داشت آن رفتار، آن قامت، شکوهی داشت!
غرور پادشاهان را شکوهش بر زمین می زد
به هر نقشی که می پرداخت، دست رد به نقاشان چین می زد
چه جای نقش، جان می آفرید از لطف، می گفتی
که گاهِ آفرینش، طعنه بر جان آفرین می زد!
به تنهایی، جهانی بود
هنر را، مهر را، آزادگی را، کهکشانی بود.
طبیعت، رنگ ها و نقش ها را خوش به هم آمیخت
وز آن جان مایه، طرح گل، چمن، انسان، کبوتر
یا صنوبر ریخت.
کمال الملک
قلم در رنگ می گرداند
اگر افسون، اگر جادو، اگر اعجاز
در آن میدان که او می راند
نفس از بهت درمی ماند.
همه دنیای معنا را به پیش دیده می گسترد:
«نیاز و ناز و مهر و رنج و شوق و شرم» را بر پرده می آورد!
کمال الملک
به نقّاش طبیعت آفرین می گفت،
وگر با چشم دل، با گوشِ جان، همراه او بودی
به چشمش قطره اشکی، گاه می دیدی
چنین می گفت:
_«اگر شمشیر بر سر،
دست در زنجیر، در تبعید،
سر کردی، هنر کردی.
اگر با این همه نامردمی ها، باز دنبال هنر گردی
هنر کردی.»

605 views مشاهده

اشعار فریدون مشیری – امیر کبیر

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : سه‌شنبه 3 فوریه 2015

رميده از عطش سرخ آفتاب كوير
غريب و خسته رسيدم به قتلگاه امير
زمان، هنوز همان شرمسار بهت زده
زمين ، هنوز همين جان سخت لال شده
جهان هنوز همان دست بسته ي تقدير
هنوز ، نفرين مي بارد از در و ديوار
هنوز ، نفرت از پادشاه بد كردار
هنوز وحشت از جانيان آدمخوار
هنوز لعنت بر بانيان آن تزوير
هنوز دست صنوبر به استغاثه بلند
هنوز بيد پريشيده سر فكنده به زير
هنوز همهمه ي سروها كه : « اي جلاد
مزن ! مكش ! چه كني ؟ هاي ؟ !
اي پليد شرير !
چگونه تيغ زني بر برهنه در حمام ؟
چگونه تير گشايي به شير در زنجير ! ؟
هنوز ، آب به سرخي زند كه در رگ جوي
هنوز
هنوز
هنوز
به قطره قطره ي گلگونه ، رنگ مي گيرد
از آنچه گرم چكيد از رگ امير كبير
نه خون ، كه عشق به آزادگي ، شرف ، انسان
نه خون ، كه داروي غم هاي مردم ايران
نه خون ، كه جوهر سيال دانش و تدبير
هنوز زاري آب ،
هنوز ناله ي باد ،
هنوز گوش كر آسمان ، فسونگر پير
هنوز منتظرانيم تا زگرمابه
برون خرامي * ، اي آفتاب عالم گير
نشيمن تو نه اين كنج محنت آباد ست
تو را زكنگره ي عرش مي زنند صفير
به اسب و پيل چه نازي كه رخ به خون شستند ،
در اين سراچه ي ماتم پياده شاه ، وزير !
چون او دوباره بيايد كسي ؟
-محال …محال…
هزار سال بماني اگر ،
چه دير
چه دير

357 views مشاهده

اشعار فریدون مشیری – جهان خوب

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : سه‌شنبه 3 فوریه 2015

آيا اجازه دارم،
از پاي اين حصار
در رنگ آن شكوفه شاداب بنگرم
وز لاي اين مشبك خونين خارخار،
– اين سيم خاردار-
يك جرعه آب چشمه بنوشم؟
« بيرون، جلوي در»
چندان كه مختصر رمقي آورم به‌دست،
در پاي اين درخت، بياسايم،
آيا اجازه دارم؟!
يا همچنان غريب، ازين راه بگذرم،
وين بغض قرن‌ها« نتواني» را
چون دشنه در گلوي صبورم فرو برم؟
در سايه زار پهنه اين خيمه كبود،
خوش بود اگر درخت، زمين، آب، آفتاب،
مال كسي نبود!
يا خوبتر بگويم؟
مال تمام مردم دنيا بود!
دنياي آشنايان، دنياي دوستان،
يك خانه بزرگ جهان و،
جهانيان،
يك خانواده،
بسته به هم تار و پود جان!
با هم، براي هم.
با دست‌هاي كارگشا، پا به پاي هم.
در آن جهان خوب،
در دشت‌هاي سرسبز،
پرچين آن افق!
در باغ‌هاي پرگل
ديوار آن نسيم،
با هر جوانه جوشش نور و سرور عشق،
در هر ترانه گرمي ناز و نواي مهر،
لبخند باغكاران تابنده چون چراغ،
گلبانگ كشت‌ورزان،
پوينده تا سپر؛
ما كار مي‌كنيم.
با سينه‌هاي پر شده از شوق زيستن.
با چهره‌هاي شاداب چون باغ نسترن،
با ديدگان سرشار، از دوست داشتن!
ما عشق مي‌فشانيم،
چون دانه در زمين.
ما شعر مي‌سراييم،
چون غنچه بر درخت!
همتاي ديگرانيم،
سرشار از سرود،
از بند رستگانيم
آزاد، نيك بخت… !

336 views مشاهده

اشعار فریدون مشیری – صبح آشنایی

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : شنبه 31 ژانویه 2015

در صبح آشنایی شیرین مان تو را
گفتم که مرد عشق نئی باورت نبود
در این غروب تلخ جدایی هنوز هم
می خواهمت چو روز نخست ولی چه سود
می خواستی به خاطر سوگند های خویش
در بزم عشق بر سرمن جام نشکنی
میخواستی به پاس صفای سرشک من
این گونه دل شکسته به خاکم نیفکنی
پنداشتی که کوره سوزان عشق من
دور از نگاه گرم تو خاموش میشود
پنداشتی که یاد تو این یاد دلنواز
درتنگنای سینه فراموش می شود
تو رفته ای که بی من تنها سفر کنی
من مانده ام که بی تو شب ها سحر کنم
تو رفته ای که عشق من از سر بدر کنی
من مانده ام که عشق ترا تا ج سر کنم
روزی که پیک مرگ مرا می برد به گور
من شبچراغ عشق تو را نیز می برم
عشق تو نور عشق تو عشق بزرگ توست
خورشیذ جاودانی دنیای دیگرم

254 views مشاهده

اشعار فریدون مشیری – دیوانه

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : جمعه 30 ژانویه 2015

یکی دیوانه‏ای آتش برافروخت
در آن هنگامه جانِ خویش را سوخت
همه خاکسترش را باد می‏بُرد
وجودش را جهان از یاد می‏بُرد
تو همچون آتشی ای عشقِ جان‏سوز
من آن دیوانه‏ مردِ آتش‏ افروز
من آن دیوانه‏ ی آتش‏ پرستم
در این آتش خوشم تا زنده هستم
بزن آتش به عود استخوانم
که بوی عشق برخیزد ز جانم
خوشم با این‏چنین دیوانگی‏ها
که می‏خندم به آن فرزانگی‏ها
به غیر از مردن و از یاد رفتن
غباری گشتن و بر باد رفتن
در این عالم سرانجامی نداریم
چه فرجامی ؟ که فرجامی نداریم
لهیبی همچو آهِ تیره‏روزان
بساز ای عشق و جانم را بسوزان
بیا آتش بزن خاکسترم کن
مس‏م، در بوته‏ی هستی زرم کن

269 views مشاهده

اشعار فریدون مشیری – حدیث عشق

دسته بندی : عاشقانه ها تاریخ : جمعه 30 ژانویه 2015

گفتم برای آنکه بماند حدیث من
آن به که نغمه ها ز غم عشق سر کنم
غیر از سرود عشق نخوانم به روزگار
وز درد عشق سوز سخن بیشتر کنم
چنگم بجز تو ای محبت نمی نواخت
طبعم به غیر عشق سرودی نمی سرود
بسیار آفرین که شنیدم ز هر کنار
بسیار کس که نغمه گرم مرا ستود
آتش زدم ز سوز سخن اهل حال را
اما زبان مدعیان خار راه بود
دیدند یک شبه ره صد ساله می روم
در چشم تنگشان هنر من گناه بود
کندند درخیال بنای گذشتگان
در پیش خود ستاره هفت آسمان شدند
فانوس شعرشان نفسی بر کشید و مرد
پنداشتند روشنی جاودان شدند
این گلشن خزان زده جای نشاط نیست
شاعر به شهر بی هنران بار خاطر است
اینجا کسی که مدح نگفت و ثنا نخواند
سعدی اگر شود نتوان گفت شاعر است
گیرم هزار نغمه سرایم ز چنگ دل
گیرم هزار پرده برآرم ز تار جان
آم روز شاعرم که بگویم مدیح این
آن روز شاعرم که بخوانم ثنای آن

239 views مشاهده