من راويام ! تو شخصيت داستان من
من راويام … تو شخصيت داستان من
انكار کن که آمدهاي در جهان من
با يک تم جنايي مبهم موافقي ؟
با يک رُمانس عشق ؟ بگو قهرمان من !
اينجا ـــ درون قصهي من ، شهرزاد شب !
بعد از دو قرن آمدهاي در زمان من …
… و راه ميروي دل من تاپ … تاپ … تاپ
حالا صداي پاي شما از زبان من ،
بر سطرهاي کاغذ من جان گرفت و بعد
در خوابي عاشقانه شدي ميهمان من ـــ
من روايام … ولي وسط خوابهام تو ،
مجبور ميشوي که بگويي بيان من ،
اصلا به ذهنيات شما جور نيست پس
ديگر چه جاي سنجش سود و زيان من
حالا دوباره پاي شما … تاپ … تاپ … تاپ ( ادامه)
هرگام مي روي تو و هر لحظه جان من !
از اين به بعد قصهي ما گريه آور است
پيچيده توي خانه صداي « بنان » من
راوي تويي!!…و من که از اين خواب ميپرم
زُل ميزنم که اين همـــهي آسمان من!
اصلا ستاره مثل تو آيا نداشته است؟
يا اشتـــــباه بوده تــم داســـــتان من ؟
اينـــــجا فضا به سود تو تغيير ميکند !
بيهوده نيست دغدغهي دوستان من !
راوي تويي… بيا و بريز اين اسيــد را ،
در خاطرات تلخ من و داستان من ،
و سنگ خاطرات کسي که نبوده است
بر روي آن نوشته شده:
، ….. مرزبان من …. ،
ــ در روز مرگ قصهي اين عشق ــ
، … دفن شد ،
بر سنگ جاي بوسهي خوانندگان من
اين قصه را چه کسي گفته ؟ من ؟ نه! تو ؟
بگذار تا که بسته بماند دهان من !
راوي چه فرق ميکند اينکه منم ؟ تويي ؟
ويرانه است بي تو تمام جهان من …