در خاطرش جایی دارم
در خاطرش جایی دارم…
دلم تنگ همان کسی است که دیگر حتی
جواب سلامم را هم نمی دهد
دلم تنگ همان کسی است که وَقتی
از کنارش میگذرم دیگر به من نگاهی نمیکند
دلم تنگ است…تنگ
نمیدانم دیگر چطور باید میبودم که نبودم
در خاطرش جایی دارم…
دلم تنگ همان کسی است که دیگر حتی
جواب سلامم را هم نمی دهد
دلم تنگ همان کسی است که وَقتی
از کنارش میگذرم دیگر به من نگاهی نمیکند
دلم تنگ است…تنگ
نمیدانم دیگر چطور باید میبودم که نبودم
و من چه شادترینم، برای آمدنت
کنم هُمای دل و جان، فدای آمدنت
سری که در همه احوال، سرفرازی کرد
کنون نثار کنم من، به پای آمدنت
شکوفه زد به گياه ِ دلم، بهار آمد
ميان برف ِ زمستان، صفای آمدنت
بگو به مُطرب و ساقی، که بزم آرایند
به شادباش و، دم ِ دلگشای آمدنت
دلم چو مرغ ِ قفس، بیقرار و بیتاب است
گشوده بال و پری، در هوای آمدنت
شبم که خواب نیاید به چشم، تا به سحر
مباد بگذرم از، کيميای آمدنت
تمام ِ عمر شمردم، عبور ِ عقربه را
به ساعت ِ دل ِ خود، لحظههای آمدنت…
دوباره روز به شب آمد و، دلم تنگ است
برای عاشقی و، روزهای آمدنت
دلم تنگ است
دلم میسوزد از باغی که میسوزد
نه بیداری ، نه دیداری، نه دستی از سر یاری
مرا آشفته میدارد چنین آشفته بازاری
تمام عمر بستیم و شکستیم، بجز بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ نفهمیدیم بدنبال چه هستیم
عجب آشفته بازاریست دنیا،عجب بیهوده تکراریست دنیا
میان آنچه باید باشد و نیست ، عجب فرسوده دیواریست دنیا
چه رنجی از محبت ها کشیدیم ، برهنه پا به تیغستان دویدیم
نگاهی آشنا در این همه جمع ، ندیدیم و ندیدیم و ندیدیم
سبکباران ساحل ها ندیدند،به دوش خستگان باریست دنیا
مرا در موج حسرتها رها کرد، عجب یار وفاداریست دنیا
عجب آشفته بازاریست دنیا، عجب بیهوده تکراریست دنیا
میان آنچه باید باشد ونیست ، عجب فرسوده دیواریست دنیا…
بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین
من اینجا بس دلم تنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی فرجام بگذاریم