اي آشناي من! برخيز و با بهار سفر کرده بازگرد تا چون شکوفه هاي پرافشان سيب گلبرگ لب به بوسه خورشيد باز کنيم. برخيز و بازگرد با عطر صبحگاهي نارنجهاي سرخ از دور، از دهانه دهليز تاکها چون باد، خوش غبار برانگيز و بازگرد و يک صبح خنده رو، وقتي که با بهار گل افشان ميرسي در باز کن، به کلبه خاموش من بيا. اي آشناي من! برخيز و با بهار سفر کرده بازگرد تا چون به شوق ديدن تو بال و پر زنند مرغان لبخند بر شاخه لبان من تا با نشاط خويش مرا آشتي دهي تا با اميد خويش مرا آشنا کني!!
تا چون شکوفه هاي پرافشان سيب
گلبرگ لب به بوسه خورشيد باز کنيم.
برخيز و بازگرد با عطر صبحگاهي نارنجهاي سرخ
از دور، از دهانه دهليز تاکها
چون باد، خوش غبار برانگيز و بازگرد
و يک صبح خنده رو، وقتي که با بهار گل افشان ميرسي
در باز کن، به کلبه خاموش من بيا.
اي آشناي من! برخيز و با بهار سفر کرده بازگرد
تا چون به شوق ديدن تو
بال و پر زنند مرغان لبخند بر شاخه لبان من
تا با نشاط خويش مرا آشتي دهي
تا با اميد خويش مرا آشنا کني!!