سیّد اسماعیل نوّاب صفا نویسنده، محقق، شاعر و ترانه سرای ایرانی
در بیست و نهم اسفند ۱۳۰۳ در کرمانشاه دیده به جهان گشود
خاندان پدری او از جملهٔ نوابهای اصفهان بودند
بطور کلّی در اصفهان به خانوادههای منسوب به صفویّه نوّاب میگفتند
دایی پدرش میرزا عبدالوهاب خان معتمدالدوله ملقب به نشاط اصفهانی
از شاعران دورهٔ قاجار بود
اسماعیل نوّاب صفا تحصیلات ابتدائی خود را در کرمانشاه سپری
و پس از چندی به همراه خانواده ی خود به گرگان و بعد به تهران میآیند
وی اوّلین شعرش را در سال ۱۳۲۳ در بیست سالگی در
روزنامه توفیق به چاپ میرساند
در آن موقع محمّد علی توفیق صاحب امتیاز و ابوالقاسم حالت
سر دبیر این روزنامه بودند
در تابستان ۱۳۲۵ به عضویّت نخستین کنگره شعرا و نویسندگان
که در خانه فرهنگی ایران و شوروی تشکیل شده بود انتخاب شد
رئیس کنگره ملک الشعرای بهار بود و صادق هدایت نیز
عضو هیئت رئیسهٔ آن بود
وی در سال ۱۳۲۶ با استاد اسماعیل مهرتاش آشنا شد
که در آن روزها جامعه باربد را تأسیس کرده بود
نوّاب صفا در شهریور ۱۳۲۶ همکاری خود را با رادیو تهران
آغاز و به عضویّت و دبیری شورای نویسندگان رادیو درآمد
وهمچنین بر، برنامه های رادیو نظارت می کرد
وی برای تماشاخانههای تهران پیش پرده میساخت
و گاهی نیز در مجلّه هائی مثل تهران مصوّر
اشعاری سیاسی با امضاء مولانا صفا به چاپ رساند
وی تا سالهای قبل از انقلاب ایران و همینطور در چند مورد
طی سالهای پس از انقلاب
به فعالیت ترانهسرایی خویش ادامه داد
و تا پایان عمر به تحقیق و نویسندگی نیز مشغول شد
از جمله میتوان به چاپ کتابهای
قصهٔ شمع که شرح خاطرات هنری او است
تفسیر پنج قصیده از اسدی طوسی
نغمهٔ مهر که شرح حال پنج شاعر و عارف مشهور از جمله
مولانا، سعدی، حافظ، بابا طاهر و خواجه عبدالله انصاری
میباشد اشاره کرد
همچنین مجموعهٔ اشعارش به نام
از یاد رفته و مجموعهٔ ترانههایش با نام تک درخت
در همین سالها به چاپ رسیده است
اسماعیل نوّاب صفا در ۱۹ فروردین ماه سال ۱۳۸۴ درگذشت
و پیکرش در قطعه هنرمندان
واقع در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد
به عشق هر که دل بستم، از اول خصم جانم شد
به هر کس مهر کردم، عاقبت نامهربانم شد
کسی از راه دلسوزی، نزد بر آتشم آبی
وفای شمع را نازم، که عمری همزبانم شد
رهایی نیست مقدورم، ز بند عشقش ای ناصح
من آن صیدم کز اول دام صیاد آشیانم شد
به دستش تا سپردم دل، چو لاله داغدارم کرد
به پایش تا فشاندم جان، چو نرگس سرگرانم شد
هزاران خون دل خوردم که بینم بی رقیب او را
چه سود از خلوت وصلش که شرمم پاسبانم شد
“صفا” می سوخت چون پروانه و می گفت دلشادم
که همچون شمع، روشن در جهان راز نهانم شد
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوستتر از جان ماست
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونه زردش دلیل ناله زارش گواست
مایه پرهیزگار قوت صبر است و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست
دلشده پایبند گردن جان در کمند
زهره گفتار نه کاین چه سبب وان چراست
مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست
تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست
گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بیوفاست
سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست
اینجا کلیک کنید.
سلسله مو/ محمدرضا شجریان
رکن الدین اوحدی مراغه ای عارف و شاعر
پارسی گوی ایران در قرن هشتم هجری و اهل مراغه است
پدرش از اهالی اصفهان بود و خود او نیز مدتی در اصفهان اقامت داشت
بنابر این نامش اوحدی اصفهانی نیز ذکر شده است
او علاقه زیادی به تصوف و عرفان داشت
و از پیروان ابوحامد اوحد الدّین احمد کرمانی از عرفای معروف بوده
و تخلص خود را نیز از نام وی گرفته است
اوحدی معاصر ایلخان مغول سلطان ابوسعید بود و آرامگاه او در مراغه است
هم اکنون یک موزه دائمی در مقبره اوحدی در مراغه دایر میباشد
دانشنامه بزرگ اسلامی در پیرامون مذهب او چنین آورده است:
دربارهٔ مذهب اوحدی مطلبی به صراحت بیان نشده است
ولی در دیوان او اشاراتی هست که از اعتقاد وی به تشیع حکایت میکند
از جمله:
چندین بار از علی (ع)، حسین (ع)، رضا (ع) و مهدی (ع) یاد کردهاست…
اشعار اوحدی مراغهای از ابتدا مورد توجه بوده
و تعداد آنها به ۱۴٫۷۲۹ بیت میرسد
از آثار اوحدی دست نویسهای بسیاری به جا مانده است
دیوان که شامل :
قصاید، غزلیات، ترکیبات، ترجیعات و رباعیات است
جام جم که شامل :
مثنویهای اوحدی است
منطق العشاق، یا ده نامه، محبتنامه که شامل :
نامههایی عاشقانه که میان عاشق و معشوق رد و بدل می شده است
اوحدی مراغهای سه غزل به عنوان زبان اصفهان دارد
که جزو فهلویات شناخته میشود
دیم تو خورد و چشم مو تر
هشکش ویکر وان خوزارو
واتت که سر فلا کروهینی تو ساعتی
کین آه سوته دل بهر چه تو وات ایستاده بو
در کنار مقبره اوحدی موزه اوحدی واقع گردیده است
این موزه به علت اینکه شهر مراغه در دوره ایلخانیان مغول
مقر حکومتی و پایتخت آنان بوده است
عنوان موزه تخصصی ایلخانی را به خود اختصاص داده است
اشیاء موجود در این موزه شامل :
ظروف سفالی، سکه، کتابت، ظروف مفرغی، شیشه
که کتیبههای باقی مانده از رصد خانه و سنگ قبور
مربوط به دوران اسلامی است
در بند غم عشق تو بسيار کسانند
تنها نه منم خود، که درين غصه بسانند
در خاک به اميد تو خلقيست نشسته
يک روز برون آی و ببين تا به چه سانند
عشاق تو در پيش گرفتند بيابان
کان طايفه ده را پس ازين هيچ کسانند
کو محرم رازی که اسيران محبت
حالی بنويسند و سلامی برسانند
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو
رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن زارش همیگردد چمان ابرو
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو
تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو
اینجا کلیک کنید.
کمان ابرو/ علیرضا افتخاری
علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است:
آنانی که وقتی هستند، هستند وقتی که نیستند هم نیستند
عمده ی آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است
تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند
بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند
آنانی که وقتی هستند، نیستند وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان
خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند
بی شخصیتاند و بی اعتبار
هرگز به چشم نمیآیند
مرده و زنده اشان یکی است
آنانی که وقتی هستند، هستند وقتی که نیستند هم هستند
آدمهای معتبر و با شخصیت
کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند
و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند
کسانی که هماره به خاطر ما میمانند
دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم
آنانی که وقتی هستند، نیستند وقتی که نیستند، هستند
شگفت انگیز ترین آدمها
در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند
که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم
اما وقتی که از پیش ما می روند
نرم نرم، آهسته آهسته درک میکنیم
باز میشناسیم
می فهمیم که آنان چه بودند
چه می گفتند و چه می خواستند
ما همیشه عاشق این آدمها هستیم
هزار حرف داریم برایشان
اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند
اختیار از ما سلب میشود
سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم
و درست در زمانی که میروند
یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم
شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما
به تعداد انگشتان دست هم نرسد
رابیندرانات تاگور شاعر، متفکر و نابغه ی هندی درششم ماه مه سال ۱۸۶۱
درشهر کلکته درخانواده مهاراجه ای ثروتمند متولد گردید
درآغاز قرن نوزدهم مرد متفکری به نام راجا را موهان روی
نهضت تازه ای در ادب و فلسفه بنیاد نهاد نهضتی که عظمت آن را
هیچ مرد متفکر اروپایی نمی تواند دریابد و همین نهضت بود که
صد سال بعد توانست هندی آزاد ومستقل به وجود آورد
تاگور از پیروان شایسته این نهضت عظیم بود
او از محیط مدرسه و معلمین خصوصی تنها توانست قواعد علوم و زبان را فراگیرد
و تفکرات تنهایی او، وی را بر کرسی افتخار قرار داد
مادر و برادر بزرگش نیز از استعداد فهم زبان و فلسفه ومنطق برخوردار بودند
ومشوق او در دانش اندوزی بودند و بحث های پرشور آنان
پایه فهم عمیق و جهان بینی شگفت آوری شد که نام وی را جاودان ساخت
رابیندرانات تاگور کار ادبی خود را درسال ۱۸۷۶ با سرودن
اشعار غنایی آغاز کرد
وی در بیستم سپتامبر ۱۸۷۷میلادی برای تحصیل حقوق عازم لندن گردید
اما حقوق هرگز نمی توانست روح نوجو و فیاض وی را قانع کند
از این رو پس از یک سال به زادگاه خویش بازگشت و در نهضت پر دامنه ای
که در تمام زمینه های زیست ، اقتصاد ، سیاست و فرهنگ و فلسفه
در این کشور و خصوصاً در ایالت بنگال به حد عصیان رسیده بود
نقش حساسی را به عهده گرفت
و دومین اثر خود را که حاوی افکار مختلف او بود
در قالب ترانه هایی لطیف و پرشور منتشر کرد
دراین اشعار زیبایی، عظمت و روح مبارزه جویی همه یک جا گرد آمده
و نمایشگر عالی ترین عواطف بشری و تلاش مقدس انسان برای زیستن بود
آثار اولیه ی وی تقلیدی از شعرای بزرگ هندی بود که با مایه ای از
فولکلور چاشنی خورده بود
لیکن درسال ۱۸۷۸ منظومه های ترانه های آفتاب و سرودهای شبانه
که حاوی ایده های انسانی و بزرگی بودند انتشار یافت
انتشار آنها در سراسر هندوستان وی را به عنوان یک شاعر بزرگ معرفی کرد
تاگور درسال ۱۸۸۴ طی یک ماجرای پرشور عاشقانه ازدواج کرد
و در آرامش و تنهایی مطلق به تفکر و تحریر و سرودن ترانه های جاویدان
و مطالعه برای ایجاد مکتب تربیتی نوین مبتنی بر
سنن ارزنده ملت هند پرداخت
دراین زمان مدرسه نمونه ای به نام سنگر صلح با هزینه ی خود تأسیس کرد
و اصول و عقاید تربیتی خود را درآنجا به کار بست که
متضمن نتایج درخشانی برای وی بود
این مدرسه بعدها به صورت یک کانون آموزش جهانی شناخته شد
او در این دوران با زندگی مردم عادی با دردها و رنج ها
با گرسنگی و فقر و مرض آشنا شد
او ملت واقعی هند را شناخت و به ترسیم چهره آنان پرداخت
رخساره زرد و نحیف زنان، شکم های آماس کرده ی کودکان
و دست های پینه بسته ی مردان دهقان که هیچگاه شکم خود را سیر ندیده بودند
تاگور با مفهوم واقعی کار آشنا شد و از آن پس قهرمانان او
به جای روسپی های بزک کرده کاخهای اشرافی که در قصرهای مجلل
با استخرهایی از کاشی های چین و روم زندگی می کردند
به ترسیم سیمای واقعی ملت هند پرداخت
شعر او مرثیه مرگ کودکان گرسنه و ترانه های او نمایشگر
اندوه زنان رنجدیده ی دهقان بود
او بهترین آثار خود را در این دوران به وجود آورد
داستانهای هیجان انگیزی به رشته تحریر کشید و نمایشنامه های کم نظیری نگاشت
که از میان آنها باغبان و سنگ های گرسنه، امید دهقان، مهتاب درخشنده
را می توان نام برد
درسال ۱۹۱۰ ابتدا زن محبوبش و پس از آن دخترش و سه ماه بعد پسر کوچکش
یکی پس از دیگری در ظرف یک سال جان سپردند
این وقایع ضربه ی هولناکی به روح حساس تاگور وارد کرد تا جایی که
کنترل اعصاب خود را تا حدی از دست داد
درسال ۱۹۱۱ برای معالجه به انگلستان رفت و در این سال ترجمه ی انگلیسی
اشعار او به نام آوازهایی از قربانی، چیستان جالی و مرگ امید
مورد استقبال کم نظیری قرارگرفت
و جوامع انگلیسی زبان یک شاعر بزرگ از مشرق زمین را
مورد تجلیل شایسته ای قرار دادند
اشعار تاگور به اغلب زبان های اروپایی ترجمه شده و در سال ۱۹۱۳
به عنوان اولین هنرمند از آسیا جایزه نوبل گرفت
شخصیت تاگور کاملاً در آثار او متجلی است
او به عنوان یک هنرمند رسالت خود را می شناخت و همیشه آماده ی مبارزه
با بیداد و ظلم و شقاوت بود و مبارزه پی گیر و بی امانی را علیه
ناسیونالیسم آلمان و رژیم نازی آغاز نمود
تاگور پس از مرگ زن و فرزندانش به مسافرت پرداخت و از کلیه ی
کشورهای اروپایی ، چین ، آمریکا ، اتحاد جماهیر شوروی ، ایران
آمریکای جنوبی و کانادا دیدن کرد
تاگور در ۶۸ سالگی به آموختن نقاشی پرداخت و نمایشگاه آثار نقاشی او
در مونیخ ، پاریس ، برلین ، نیویورک و مسکو مورد توجه قرارگرفت
وی در آهنگسازی نیز دست داشت و برای اغلب ترانه ها ی خود
آهنگ های جالبی ساخته است
تاگور بیش از شصت جلد از آثار منظوم خود را منتشر نمود و
داستانهای بزرگ ، مقالات ، نمایشنامه های او به اغلب
زبانهای زنده ی دنیا ترجمه شده است
ازآثار جاویدان رابیندرانات تاگور می توان
سلطان قصر سیاه ، میوه جمع کن ، اشعارخیبر،
رشته های گسسته ، نامه هایی به یک دوست ، پیوند آدمی ،
مذهب بشر، شخصیت ، نکاتی از بنگال، هدیه عاشق
و چیترا را نام برد
سرانجام تاگور درهفتم اوت ۱۹۴۱ در شهر کلکته در۸۰ سالگی درگذشت
باید دور شد
از همه ی آنهایی که دوست داشتن بی شائبه را نیاموخته اند
از همه ی آنهایی که چشمهایشان را رو به خوبیها میبندند
از همه ی آنهایی که کوچکترین اتفاقها را از دریچه ی شک و تردید میبینند
از همه آنهایی که هرگز کلامی به مهر بر زبانشان جاری نمیشود
از همه ی آنهایی که تمام فرصتها را غنیمت میشمارند برای رنجاندنِ …
باید دور شد
از آنهایی که از شادمانیهای ما شاد نمیشوند
از آنهایی که در غم ها نه غمخوار ما هستند نه سنگ صبور
از آنهایی که به سادگی ما را فراموش میکنند
از آنهایی که تنها زمانی سراغ ما میآیند که چیزی میخواهند یا کاری دارند
باید دور شد
از خودمان …
باید با یک خودِ جدید آشنا شد
با کسی که خودش را بیش از اینها دوست دارد
با کسی که میتواند راست قامت بایستد
و با قدرت و شهامت مرزهای خود را به دیگران نشان دهد
نشان دهد خط قرمز او احترام متقابل است
چه در کلام چه در رفتار
باید دور شد …
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا می طلبم صحبت روشن رایی
کردهام توبه به دست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
جویها بستهام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهی بالایی
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی
سخن غیر مگو با من معشوقه پرست
کز وی و جام میام نیست به کس پروایی
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکدهای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی
اینجا کلیک کنید.
شیدایی/ محمد رضا شجریان
عباس معروفی در سال ۱۳۳۶ خورشیدی در تهران متولد شد
وی فارغ التحصیل هنرهای زیبای تهران در رشتهی هنرهای دراماتیک است
و حدود یازده سال معلم ادبیات دبیرستانهای تهران بوده است
نخستین مجموعه داستان او با نام رو به روی آفتاب
در سال ۱۳۵۹ منتشر شد
پیش و پس از آن نیز داستانهای او در برخی مطبوعات به چاپ میرسید
کتاب سمفونی مردگان نوشتهی عباس معروفی
نویسندهی نام آشنای معاصر است
این کتاب برندهی جایزهی بنیاد سورکامپ در سال ۲۰۰۱ شده است
کتاب سمفونی مردگان به زبانهای انگلیسی و آلمانی ترجمه و چاپ شده است
این روزنامهنگار و نویسندهی مشهور ایرانی
تاکنون جوایز داخلی و بینالمللی بسیاری را از آن خود کرده است
عباس معروفی اکنون ساکن آلمان است
همچنان مینویسد و تسلطش بر شیوههای مدرن داستان نویسی
و شناختش از تاریخ و اسطوره
او را در زمرهی پرمخاطب ترین نویسندگان ایرانی قرار داده است
شخصیت اصلی داستان شاعر جوانی است که گرفتار
خشم پدر سنتی خود میشود
معروفی در این کتاب دردسرهای یک روشنفکر
سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۳۰
را از منظر دید چند شخصیت مختلف داستان روایت میکند
اورهان پسر کوچک خانواده وارث تفکرات سنتی پدر
نماینده نسل جدید قدیم اندیش
آیدا دختر خانواده نماینده احساسات جامعه
پدر نماینده عوام تحت تأثیر مذهب
بیوه همسایه روبرو نماینده روشنفکران
صاحب کارگاه چوب بری نماینده روشنفکران محافظه کار
آیدین یا سوجی پسر خانواده شاعر
و نماینده نسل جوان درگیر در تناقضات
آیدین و خواهرش آیدا هیچ وقت مطابق میل خانواده اورخانی نبوده اند
خانوادهای نسبتاً مرفه در اردبیل که در بازار آجیل فروشها
مغازهای بزرگ دارند و چهار فرزند
یوسف که موقع حمله روسها به تقلید از چتربازان روس
از بلندی خود را به پایین پرت میکند
آیدین و آیدا دوقلوهای بازیگوش
اورهان فرزند محبوب پدر
یوسف در همان اوایل کودکیاش پس از آن اتفاق
تبدیل به تکه گوشتی میشود که فقط میخورد و میبلعد
آیدا اگرچه تواناست و مشتاق به درس
ولی وقتی خواستگار مناسب آبادانی که مرفه و تحصیل کرده است
و در شرکت نفت کار میکند سر میرسد
با وجود مخالفت و بدون حضور پدر عروسیاش را میگیرند
بعد از چند سال خود را به علتی نامعلوم در مقابل
چشمان فرزندش به آتش میکشد
اورهان پایبند سنتهاست و محبت پدر را دارد
آیدین به دنبال ترقی است و منفور پدر است
پدر همچون اکثر اعضای جامعه سنتی است
آیدین هیچ علاقهای به کار تجارت ندارد
و ترجیح میدهد وقتش را با کتاب و درس بگذراند
بعد از اینکه پدر که خود نمیتواند بخواند
یکی از کتابهای آیدین را به ایاز پاسبان نشان میدهد
و پس از آنکه ایاز آن کتاب را نامناسب تشخیص میدهد
کتابهای آیدین را میسوزاند و او را به زندان میاندازد
و کار را به جایی میرساند که آیدین از خانه فرار میکند
آیدین در انبار کلیسا مشغول کار با چوب و خلق آثار هنری میشود
از این به بعد سرنوشت آیدین دستخوش تحولاتی میشود …
نام کتاب: سمفونی مردگان
نام نویسنده: عباس معروفی
ناشر: بنیاد انتشارات ادبی فلسفی سور کامپ
ای همه خوبی تو را پس تو کرایی که را
ای گل در باغ ما پس تو کجایی کجا
سوسن با صد زبان از تو نشانم نداد
گفت رو از من مجو غیر دعا و ثنا
سرو اگر سر کشید در قد تو کی رسید
نرگس اگر چشم داشت هیچ ندید او تو را
هر طرفی صف زده مردم و دیو و دده
لیک در این میکده پای ندارند پا
از کرمت من به ناز می نگرم در بقا
کی بفریبد شها دولت فانی مرا
بیست هزار آرزو بود مرا پیش از این
در هوس خود نماند هیچ امانی مرا
ای که به هنگام درد راحت جانی مرا
وی که به تلخی فقر گنج روانی مرا
سجده کنم من ز جان روی نهم من به خاک
گویم از این ها همه عشق فلانی مرا
هر نفس آواز عشق می رسد از چپ و راست
ما به فلک می رویم عزم تماشا که راست
ما به فلک بوده ایم یار ملک بوده ایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست
بخت جوان یار ما دادن جان کار ما
قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست
اینجا کلیک کنید.
بیست هزار آرزو/ محسن چاووشی