شاید اونجوری که باید قدرتو من ندونستم
حرفهایی بود توی قلبم من نگفتم نتونستم
من به تو هرگز نگفتم با تو بودن ارزومه
نقش اون چشمای معصوم لحظه لحظه روبرومه
نیومد روی زبونم که بگم بی تو چی هستم
که بگم دیوونتم من زندگیمو به تو بستم
تو رو دیدم مثل اینه تویه تنهایی شکستی ( ادامه )
تن رود همهمه اب من پراز وسوسه خواب
واسه رویای رسیدن من بی حوصله بی تاب
میون باور و تردید میون عشق و معما
با تو هر نفس غنیمت با تو هر لحظه یه دنیا
با تو پرشور و نشاطم تو هیاهوی نگاتم
تو یه آواز قشنگی من تو اهنگ صداتم
مثل خنده رو لباتم مثل اشک رو گونه هاتم
تو رو می بوسم انگار شاعر شعر چشاتم ( ادامه )
باز آمدم از راه سفر یکبار دگر در خونه ی تو
گل داده باز گلخونه دل از بوی تو و دوردونه تو
سر می نهد این خانه بدوش شادان وخموش بر شونه تو
پر می کند از باده ی شوق چشمون خود را پیمونه تو
باز امشب این دیوونه دل بر بام و بر سر می زنه
غم اومده تا پشت در باز حلقه بر در می زنه ( ادامه )
اگه داشتم تو رو دنیام یه صفای دیگه داشت
شب عشقم واسه من حال و هوای دیگه داشت
اگه داشتم تو رو رسوای عبادت می شدم
دلم این خسته یه عاشق یه خدای دیگه داشت
اگه داشتم تو رو اون قصه نویس
واسه من یه قصه های دیگه داشت
می دونم زندگیم اینجوری نبود
می دونم مرد عاشق یه شبای دیگه داشت
اگه داشتم تو رو اون میخونه که جای منه
شبا اونجا جای من یه بینوای دیگه داشت ( ادامه )
بیا با من بزن جام بیا بخون تو چشمام
که با تو شاد شعرهام که بی تو خیلی تنهام
گرفتار تو هستم نگهدار تو هستم
به من تکیه کن از عشق
که من یار تو هستم که من یار تو هستم
حیف است که ارباب وفا را نشناسی
ما یار تو باشیم و تو ما را نشناسی
حیف است عزیزم که تو با این همه احساس
این پاک ترین عشق خدا را نشناسی ما را نشناسی
دانلود آهنگ معین به نام ارباب وفا
بشناس منو بشناس تو دوست داشتن و بشناس
تو باد بهاری گل و گلشن و بشناس
پنهون نشو از من گریزون نشو از من
دور تو بگردم رو گردون نشو از من رو گردون نشو از من
حیف است که ارباب وفا را نشناسی ( ادامه )
هر یار اهل نیرنگ هر دوست اهل حیله
با پشت خورده خنجر موندم تو این قبیله
راتو برو مسافر بر گشتنت عذابه
من تشنه لب تکیدم آب این طرف گلابه
از دورها چه زیباست امواج ابیه عشق
اما دریغ و افسوس چون میرسی سرابه
هر یار اهل نیرنگ هر دوست اهل حیله
با پشت خورد خنجر موندم تو این قبیله
نشنیدام من از تو یک حرف از صداقت
افسانه های دل را بردم بسوی ظلمت
زهر است در دل جان ریزی چو باده در کام ( ادامه )
به من اونكه بدی آموخت تو بودی
من و آتیش زد و خود سوخت تو بودی
اونكه با تیغ به زهر آلوده عشق
دل و دیدم و بهم دوخت تو بودی
اونكه با شعبده بازی به نیرنگ
لب فریاد من و دوخت تو بودی
آخر این قصه ما از خود ما
از ابتدا پیدا بود نیرنگ بود رویا بود
دشمن ما از خود ما
هر لحظه بین ما بود از ما بود با ما بود
تو من و به بازی تلخی كشوندی ( ادامه )
با تو روینده و رویانم من
بی تو سوزنده و سوزانم من
چه کنم عاشق ایرانم من
وه چه گمگشته سری دارم من
یوسف رفته ز کنعانم من
همچو فرزند جدا از مادر
در هوای تو پریشانم من
مگرم نیست بجز تحفه جان
شرمسار از همه یارانم من
چه کنم عاشق ایرانم من
گاه گاهی که تو غمناک شوی
گریه ابر بهارانم من ( ادامه )
تو حیرانی در این هنگامه من هم از تو حیرانتر
تو در آغاز آبادی منم هر لحظه ویرانتر
در این بن بست ظلمانی رهایی را چه میدانی؟
فرار از خود به سوی هم و یا از هم گریزانتر
اگر از راه برگردیم سراپا حسرت دردیم
گذشتن مرگ ماندن درد كدامین است آسانتر؟
كدامین پیك را گویم ( ادامه )
نماز مغربو امشب به نام عشق بر پا کن
…..الـلّـه اکــبــر…..الـلّـه اکــبــر….
نماز مغربو امشب به نام عشق بر پا کن
واسـم از درگه حـق مهربونـيـتـو تمنا کن
بخواه عشقو از اون قادر که هر ناگفته مي دونه
که هر ناخونده مي خونه
هوا اونه صدا اونه خداي عاشقا اونه
از امشب تا نماز مغرب هر شب
کنارم باش و يارم باش
و با من با من عاشق مدارا کن
بگو يا رب منو رسواي رسوا کن ( ادامه )