گفتم که بعد از آن همه محنت
آن عشق و آن دنیای محبت
آن سر به زانو بردن و زاری
آن عشق وان دلدار به یاری
تو مرا تنها نگذاری
تو مرا تنها نگذاری
گفتم پس از آن بی خبری ها
آن گریه ها دیوانه گری ها
گر جان ز شیدایی به لب آری
جز من به یاری دل نسپاری
تو مرا تنها نگذاری
تو مرا تنها نگذاری
تا دلم مست و مدهوش تو شد
گلشن عشقم اغوش تو شد
گفتم که به یاری
تو مرا تنها نگذاری
هر زمان بردی نام دگران
چون مرا دیدی از غم نگران ( ادامه )
اگر با دل مهربان تو من بی وفا شدهام
پشیمانم
اگر غیر تو در جهان به کسی آشنا شدهام
پشیمانم
امیدم تویی ناامیدم مکن جز تو یاری ندارم
سحر شد بگو با کدام آرزو سر به بالین گذارم
به عشقت قسم بر دو چشمت قسم
جز تو گر با کسی همنوا شدهام
پشیمانم
چراپشت پا بر جهان نزنم
به دست خود آتش به جان نزنم
بگو با همه بی پناهی خود
چرا شعله بر آشیان نزنم
عهدی که با چشم مست تو بستم
دیوانگی کردم آنرا شکستم
خدا داند
جز تو گر با کسی همنوا شدهام
پشیمانم ( ادامه )
از محبت بس که دیدم رنج و محنت
فرق محنت را ندانم از محبت
خدایا تو دانی که در زندگانی
چه کرده به من مهربانی من
خدایا تو دانی که این مهربانی
شده دشمن جاودانی من
کسی که دلم را کشیده خدایا در آتش غم
نگفته که با او به غیر محبت چه کرده دلم
بلا دیدم از دل خطا دیدم از دل
نخواهم دلی را دل غافلی را
که شد باعث ناتوانی من
به عشقی اسیرم به دردی دچارم
که از محنت آن قراری ندارم
سیه شد از آن زندگانی من
به جرم محبت غم و درد و محنت
دلی پر ز حسرت
زمانه چه را کرده قسمت من ( ادامه )
به کنار لاله و گل زغمت چنان خموشم
که نسیم نو بهاری مگر آورد به هوشم
گل و لاله بود و عشقی به دلم جوانه می زد
به ترنم نسیمی دل من ترانه می زد
نگهم زجام چشمت می عاشقانه می زد
تو بیا که عشق و شادی من تو بودی
تو ز دل قرار و صبر مرا ربودی
چو ز دل بهانه ی تو را گرفتم
ز صبا نشانه ی تو را گرفتم
به کنار لاله ها و یاسمن ها
ره آشیانه ی تو را گرفتم
آشیان عشق خود را بی رخت پرپر ببینم
بی تو مرغ آرزو را خسته و پر بسته دیدم ( ادامه )
من طالب وصلت نبودم
گر سوی بامت پر گشودم
گفتم مگر جویم تو را در خلوت دل
دنبال دل افتاده ام منزل به منزل
افتان و خیزان میروم صحرا به صحرا
طوفان عشقت می کشد دریا به دریا
کو انکه داند مشکل من
این محنت بی حاصل من
تا کی خداوندا جدایی
وای از من و وای از دل من
گفتم مگر جویم تو را در خلوت دل
دنبال دل افتاده ام منزل به منزل
آن شور تو آن تاب من کو
ان خلوت مهتاب من
کو دیده بی خواب من
کو ان دل بی تاب من کو
ان حالت اشفته ام کو
راز به عالم گفته ام
کو اشک چون سیلاب من
ان دیده بی خواب من کو ( ادامه )
وفا با تو ای مه روا نبود
که سنگین دلان را وفا نبود
تا با تو بودم شادم نکردی
رفتم ز کویت یادم نکردی
چه شود اگر نگاهی
فکنی به خاک راهی
کشتی من دلداده را
بر خاک و خون افتاده را
دیگر چه خواهی
تو که یار دیگرانی
غم و درد من چه دانی
بردی دل حسرت کشم
افکندهای در آتشم
دیگر چه خواهی
به غیر از محبت گناهی ندارم
به جز اشک لرزان گواهی ندارم
یا با اسیران وفا نداری
یا چشم لطفی به ما نداری
کشتی من دلداده را
بر خاک و خون افتاده را ( ادامه )
بیا که چشمم روز و شب به راهه
روزم مثل دو چشم تو سیاهه
این دل که بی پناهه مجنون یک نگاهه
چشم و دلم ز عشقتاسیر اشک و آهه
نشکنی این دل مرا دل شکنی گناهه
بی تو دو چشم من به ره مونده خدا گواهه
دل از غم عشقت پریشون شده
از من دل آواره مجنون شده
از بس بلا دیده دل بینوا
از عشق و دلداری پشیمون شده
نشکنی این دل مرا دل شکنی گناهه
بی تو دو چشم من به ره مونده خدا گواهه
بهار اومد عمر زمستون سر اومد
توی چمن گلهای خندون در اومد
باز چشم من به راهه ( ادامه )
دل خون شد از امید و نشد یار یار من
ای وای بر من و دل امیدوار من
ای سیل اشک، خاک و جودم بباد ده
تا بر دل کسی ننشیند غبار من
از جور روزگارچه گویم؟ که در فراق
هم روز من سیه شد و هم روزگار من
زین پیش صبر بود دلم را، قرار نیز
یارب، کجا شد آن همه صبرو قرار من؟
نزد یک شد که خانه ی عمرم شود خراب ( ادامه )
جدا ز تو ای رفته از بر من
نمانده دگر جان به پیکر من
شکفته گل و من جدا ز تو ام
کجا شود این قصه باور من
غمت به وجودم نرفته برون
دانمی که کنون
بی خبر ز من و روزگار منی
بود چه نیازی به باغ و گلم
ای امید دلم
آن زمان که تو گل در کنار منی
جدا زتو ای رفته از بر من
نمانده دگر جان به پیکر من
شکفته گل و من جدا ز تو ام ( ادامه )
ای بهار نو رسیده سبزه های نودمیده
ای چمن ای لاله ای گل ای غزالان رمیده
آن بهار هستی ام کو
مایه سرمستی ام کو
ای نسیم پیک صحرا
آن امید هستی ام کو
ای بهشتی مرغ گلشن
آن بهشتی روی من کو
ای شما وحشی غزالان ای بهار نو رسیده
سبزه های نودمیده
ای چمن ای لاله ای گل ای غزالان رمیده
آن بهار هستی ام کو مایه سرمستی ام کو
ای نسیم پیک صحرا آن امید هستی ام کو
ای بهشتی مرغ گلشن آن بهشتی روی من کو
ای شما وحشی غزالان خوش نگه آهوی من کو
آن بهار هستی ام کو مایه سرمستی ام کو
نو بهاری بود و ما از میان شاخه ها
در جستجوی هم سر می کشیدیم
دشت و صحرا بود و ما همچنان پروانه ها
از دامن گلها پر می کشیدیم
پای هر زیبا گلی در سایه هر گلبنی بنشسته بودیم
فارغ از رنج زمان دور از همه بیگانگان ( ادامه )